از نفی ایران تا زانو زدن در برابر آن
پس از نزدیک به نیم قرن سرکوب، سانسور، فساد و حکومت ایدئولوژیک، امروز جمهوری اسلامی ایران در وضعیت شکنندهای قرار گرفته که نشانههای فرسایش، درماندگی و فروپاشی آن دیگر نه تنها در تحلیل ناظران سیاسی، بلکه در نگاه و زبان مردم کوچه و خیابان نیز آشکار شده است. مجموعهای از رویدادهای نمادین، یکی پس از دیگری، پرده از شکافهای عمیق درونی این ساختار برمیدارند؛ شکافهایی که حاصل دههها تحقیر ملی، بیاعتنایی به هویت ایرانی، و اصرار بر حاکمیتی مبتنی بر حذف، انکار و ایدئولوژی مذهبی مطلقگراست.
نوید محمدزاده
7/7/20251 min read


پس از نزدیک به نیم قرن سرکوب، سانسور، فساد و حکومت ایدئولوژیک، امروز جمهوری اسلامی ایران در وضعیت شکنندهای قرار گرفته که نشانههای فرسایش، درماندگی و فروپاشی آن دیگر نه تنها در تحلیل ناظران سیاسی، بلکه در نگاه و زبان مردم کوچه و خیابان نیز آشکار شده است. مجموعهای از رویدادهای نمادین، یکی پس از دیگری، پرده از شکافهای عمیق درونی این ساختار برمیدارند؛ شکافهایی که حاصل دههها تحقیر ملی، بیاعتنایی به هویت ایرانی، و اصرار بر حاکمیتی مبتنی بر حذف، انکار و ایدئولوژی مذهبی مطلقگراست.
از نخستین روزهای پیروزی انقلاب ۱۳۵۷، این پرسش در ذهن بسیاری از مردم نقش بست: آیا این انقلاب برای آزادی و عدالت در ایران بود، یا برای حاکمیت اسلام سیاسی؟ پاسخ رهبران جمهوری اسلامی از جمله روحالله خمینی روشن بود: «ما برای اسلام انقلاب کردیم، نه برای ایران.»
این پاسخ، مسیر حکومت را برای دههها تعیین کرد. تمام نمادهای ملیگرایانه کنار گذاشته شد؛ از پرچم شیروخورشید تا سرود ملی «ای ایران». مراسم رسمی، تریبونهای مذهبی و گفتار سیاسی حکومت، پر شد از واژههایی چون امت اسلامی، وحدت مسلمین، و حکومت جهانی اسلام، در حالیکه نام ایران حتی به ندرت به زبان میآمد.
این بیاعتنایی آگاهانه به ایران و هویت ملی، به تدریج تبدیل به گسل عظیمی شد که نظام حاکم را از مردم جدا کرد. مردمی که ریشه در تاریخ، فرهنگ و تمدن ایرانزمین داشتند، در حکومتی زیستند که خود را از این میراث بریده میدانست.
در طول چهار دهه گذشته، دهها خیزش مردمی با خواستههایی ابتدایی و انسانی چون آزادی بیان، عدالت اجتماعی، حقوق زنان و مبارزه با فساد، با خشونتهای بیسابقه پاسخ داده شد. حکومت نه تنها گوش شنوایی برای خواستها و حقوق مردم نداشت، بلکه با ابزارهای سازمانیافته سرکوب، همچون نیروهای امنیتی، قوه قضاییه، و رسانههای حکومتی، سعی در بیاثر کردن هر صدای مخالف داشت.
در جریان این اعتراضات، هزاران نفر کشته، زخمی یا زندانی شدند، اما همزمان، این سرکوبها نتوانست شعله امید مردم را خاموش کند. برعکس، این زخمها در حافظه تاریخی ملت ثبت شد و به انباشت خشم عمومی دامن زد؛ خشمی که به دنبال فرصتی برای انفجار بود.
و ناگهان، در میانهی یکی از سختترین بحرانهای مشروعیت برای حکومت، لحظهای تاریخی رقم خورد: نوحهخوانی ترانه «ای ایران ایران» البته به شکل سرقت ادبی و تحریف شده در مراسم حکومتی محرم آنهم در «بیت» آقا! ترانهای که توسط خوانندهی بدون حاشیه، محمد نوری، خوانده شد و حالا واژههای ایران در آن به «ایران کربلایی» و «ایران عاشورایی»و غیره تبدیل شده تا به گوش رهبر جمهوری اسلامی خوش بیاید!
این، تنها یک انتخاب فرهنگی نیست؛ بلکه یک شکست ایدئولوژیک تمامعیار است. خامنهای و ساختار رهبری نظام، که تمام هویت خود را بر حذف ملیگرایی و تقابل با نمادهای تاریخی ایران بنا کرده بودند، حالا برای جلب حمایت مردمی و کاهش فشار روانی افکار عمومی، ناچار به استفاده از همان نمادهایی شدهاند که یک عمر با آن جنگیدهاند.
صحنه اما از نظر روانی بسیار سنگین بود. در چهرهی رهبر جمهوری اسلامی، آثار شرم، خشم، تنفر، ترس و شکست به وضوح دیده میشد. آن لحظه، نقطهی عطفی بود که مردم ایران آن را نه بهعنوان یک نمایش حکومتی، بلکه به عنوان نشانهی فروپاشی روحی نظام تلقی کردند.
طنز تلخ ماجرا آنجاست که حکومت، برای حفظ خود، به ابزاری پناه برده که دقیقاً تجلی دشمنی ایدئولوژیکاش در طی ۴۶ سال گذشته است. سوء استفاده از «ای ایران» از سر استیصال است، نه از سر اعتقاد. و همین، آن را به یک شکست تاریخی بدل کرده. ملتی که سرکوب شده، حالا شاهد لحظهای از تحقیر رهبرانش است، تحقیری نمادین، اما عمیق و تعیینکننده.
تاریخ جهان پر است از دیکتاتورهایی که در اوج قدرت تصور نمیکردند روزی پایانشان چنین تحقیرآمیز باشد. صدام حسین که روزی کشورش را با مشت آهنین اداره میکرد، در سوراخی زیرزمینی یافت شد، خاکآلود، بیپناه و شکستخورده. معمر قذافی با آنهمه ثروت و ارتش، در خیابانهای کشورش روی زمین کشیده شد و جان داد. نیکولای چائوشسکو در رومانی، تنها چند روز پس از رژه نظامی و هورا کشیدن برای او، با همسرش در مقابل جوخه اعدام قرار گرفت.
وجه مشترک همهی این سقوطها، فروپاشی روانی و اجتماعی پیش از فروپاشی فیزیکی است. مردم، پیش از آنکه دیکتاتورها سقوط کنند، آنها را در ذهن خود، در باورهای جمعی، و در نمادهای فرهنگی، از تخت قدرت به زیر میکشند. و اینجاست که سقوط آغاز میشود.
خامنهای که تا همین چندی پیش با اعتماد به نفس از اقتدار نظام اسلامی و شکست اسرائیل و آمریکا سخن میگفت، حالا در تونلهای امنیتی، با نگرانی به خاطر جانش، با چهرهای خسته و تکیده، برای لحظاتی محدود در جمع حاضر میشود و برای جلب نظر مردم، ناچار به بازخوانی ترانهای میشود که یکی از نمادهای ایرانگرایی و ملیگرایی است. این نه یک اقدام فرهنگی، بلکه یک شکست تمامعیار سیاسی و روانی است.
نظام جمهوری اسلامی، سالها کوشید تا با پاک کردن حافظه تاریخی ملت، هویت اسلامی را جایگزین هویت ایرانی کند. اما امروز، همان حافظه تاریخی، همان سرودها، همان نمادهای ممنوعشده، به ابزاری برای افشای ضعف و تحقیر نظام تبدیل شدهاند.
خواندن ترانهی «ای ایران ایران» توسط مداح حکومت نهتنها یک لحظه نمادین، بلکه نقطهی شروعی است برای بازگشت گفتمان ملی، برای بازسازی هویت ایرانی و برای فرو ریختن آخرین سنگرهای مشروعیت ساختگی حکومت اسلامی. اگر تا دیروز، سرکوبگران ایران را لگدمال میکردند، امروز این «ایران» است که با شکوه و صلابت، لگام زوال آنان را در دست گرفته است.
و روزی خواهد رسید، شاید نه دور، که سرود «ای ایران» و ترانه «ای ایران ایران» و دهها آواز دیگر در خیابانهای کشور طنینانداز شوند، نه از سر اجبار، بلکه با شور زندگی و امید. روزی که پرچم شیروخورشید، بار دیگر بر بام ایران برافراشته خواهد شد، و حکومتی که ۴۶ سال با نفی ایران زندگی کرد، در برابر همان ایران به زانو درخواهد آمد.
*نوید محمدزاده عضو انجمن ملی سلامت رازی